چقدر دلم برای خدا تنگ شده....
همون خدایی که توی قلبای کوچیکمون هم جا میگرفت.
همونی که همیشه برای شنیدن غصههامون وقت داشت. آخه اون وقتا غصههامون این قدر بزرگ نبود.
دلم واسه خدای بچگیهام تنگ شده. همونی که جواب همه سوالای امتحان رو هم بلد بود و همشو هم برامون میگفت تا ما بنویسیم.
شما دلتون تنگ نشده واسش؟
اون وقتا اگه حتی یه روز هم با خدا حرف نمیزدیم، خیلی دلتنگش میشدیم.
راستی، چی شد که یه دفعه اون خدا رو فراموش کردیم؟
نکنه یه روزی اونم....
دیشب من ودل به قول آن عهدشکن
در کوچه انتظار کردیم وطن
چون مرغ سحر آیه نومیدی خواند
شرمنده شدم من از دل و...
دل ازمن
رسم زندگی این است
یک روز کسی را دوست داری و روز بعد تنهائی
به همین سادگی او رفته است و همه چیز تمام شده است
مثل یک میهمانی که به آخر می رسد و تو به حال خود رها می شوی.
این رسم زندگیست
تو نمی توانی آن را تغییر دهی ...